1- خیلی وقته از وبلاگ نویسی دور بودم ، این وبلاگ رو وقتی راه انداختم که "زمزمه ی مرداب" رو با تمام خاطره هاش ، با تمام قصه ها و غصه هاش بستم (برای همیشه) ؛
نکته ی باحال : انگار یه نفر منتظر بوده من وبلاگو حذف کنم ، دوباره زمزمه ی مردابو با همون آدرس و اسم ثبت کرده (راستش وقتی اینو دیدم دلم گرفت.....)
2-احتمالا فکر می کردم (شایدم مطمئن بودم ، نمی دونم) پرده ی اول نمایشنامه ی زندگیو اینجا بنویسم....
3-طول کشید ، اما الان با آرامش نسبی شروع کردم.