یک شب
غریب ،
زیر باران ،
تنها ،
به جستجوی تو برخاستم.
بی آنکه بدانم تو کیستی ، اهل کجایی ، چشمانت چه رنگی است ؛
این چه قدرتی است که مرا خستگی ناپذیر می سازد ؟!
تو را شناختم از پیاده آمدنت زیر باران ،
از چتری که بسته بود ،
از بارانی که می بارید ،
تو را شناختم چون برگ ها را لگد نمی کردی ،به سان نوازش درخت ، به سان عشق.
تو را شناختم ار دلهره ی ناگهانی ام ،
از یخ زدن گونه هایم .
تو را می شناسمت ؛
به بارانی که هنوز می بارد ؛
به تنهایی که هنوز ادامه دارد...
ازش می پرسم سختت نیست نقاشیاتو می فروشی ؟ یه پک به سیگارش زده ، یکی از نقاشیاشو نشونم داده ، می گه اسمش "خلوتگاه مشروعه" یا به قول شما ازدواج موقت ! حتی نمی دونم کی کشیدمش...
خودم نمی دونم این نقاشیا رو کی می کشم ، چرا می کشم ، چطور می شکم !
اینو گفت و سرش رو انداخت و ادامه داد کشیدنو....
پ.ن 1 : این احوال مردیه که توی خیابون انقلاب نقاشی هاشو می فروشه ! با یه ظاهر ژولیده ، با یه سیگار همیشه روشن.
پ.ن 2 : منو بابت تیترهای مستهجن ببخشید
پ.ن 3 : امروز مسیر انقلاب تا چهارراه ولیعصر رو دوبار پیاده گز کردم ( 18 دفعه ی دیگه هم ظرفیت داشتم )
گلچهره ، مپرس ، آن نغمه سرا ، از تو چرا جدا شد.......؟!
تا کی ، خدا می دونه !
پ.ن : گلچهره / آلبوم دل شدگان / شجریان
پ.ن 2 : تمام طول مسیر خونه تا دانشگاه - و بالعکس - (مث گرامافون های قدیمی ) همین داستان بود ، سوزنم گیر کرده !
پ.ن 3: امروز پارکینگ طبقاتی مهرآباد نرفتم ، گرم بود.
پ.ن4 : مرد همیشه سر پا می مونه ، بغض هاشو قورت می ده ، بدون آب
پ.ن5 : فعلا فلسفه ی پوچی غالبه و من مغلوب ، ببخشید که منفی می نویسم
پ.ن 5 : تصمیم گرفتم اهنگ وبلاگو تغییر بدم ! شاید mein gott undo richter شاهکاری از bach بزرگ...
توی خلا منطقی ، احساسی ِ مطلق دارم زندگی می کنم ،
اگه بشه اسمشو گذاشت زندگی !
ذهنم در عین جامعیتی که داره متلاشی شده.
اعتقاد در عین بی اعتقادی !
عشق در برابر تنفر !
تا ابد فریاد از انسان....
فریــــــــــــــــــــاد