درمیان من و این دشمن جان جنگ شده قلب من با سپه عشق تو هم سنگ شده
شحنه ی عاصی دل ، داده به تو خانه ی دل مهر تو در دل من صاحب اورنگ شده
کنم هیهات فراموش ، غم قصه ی تو جوهر یاد تو دیری است که پر رنگ شده
نیست جز وصل تو در خاطر من چیز دگر سوز من ناله ی من خوش ز نی و چنگ شده
شهر ویرانه ی دل ، وای به کاشانه ی دل چه بگویم که دلم برای تو تنگ شده
1/1/93
تب ریز
پ.ن : دیروز یکی از عزیزترینامو از دست دادم ، روح عمه جان شاد...
منتی برگردنم بنهاده یار کرده ما را با نگاهش بی قرار
پلک چون برهم زند صبرم رود ماه شب را چون ببینم در حصار
چشم او چون تر شود بیچاره من گم کند خورشید من ابر بهار
این چه تشبیهی است بر یارم کنم ؟ ماه و خورشید از عیون اش شرمسار
از بزرگی حبیبم بس همین او مثال کوکب و من چون غبار
گر سر کین دارد او با طالب اش می دهم در راه او دار و ندار
من نالایق و سودای تو و خشکی حاصل بر ای گل برو در باغ حریف سرخ ترین شو
هوس کعبه کجا یار کجا و من زندیق برو چون قهر خدا سوز دل و داغ جبین شو
دل مشتاق تپنده نه چو مرده نه چو زنده برو بر صوت غمت همچو طنین شو
تو بتاب ای مه من تابش تو باقی و مانا برو با نور رخت قصّه کن ِ ماه و زمین شو
برو جانا برو با رفتن خود جان ز تنم بر برو گر شاد بُدی باز همین شو
؟/؟/؟
پ.ن : مژده ، از امتحانات سر بلند بیرون اومدم :) ، لکن از نمره 20 خبری نبود (ضمنن اندیشه اسلامی پایین ترین نمره ام بود)
پ.ن 2 : تاریخ این شعر یادم نیست ، کاغذشو زیر تخت پیدا کردم ، بعد از مدت ها...
ای بی خبر از حال ما ، پرسش کن از احوال ما ما نان عشقت خورده ایم ، این نیست حق کار ما
ما و غرور ما و جنگ ،خواهم بکشتن این خدنگ بی تو ضمیری نیستم بشنو تو این اقرار ما
این سیل اشک بی امان ،جاری است بیش از هر زمان پاییز عمر ماست چون ، گفت من و انکار ما
ای یار می خواهم تو را ، با کین تو ، با هر جفا فرض و شروطی نیستم امر تو و انجام ما
قاصر کلام و واژه ها از گفتن اندیشه ها در چشم ما کن تو نگه آگه شو از اسرار ما
تسطیر یادت می کنم ، اندر خفا ،با صد حیا نقش و نگار خود ببین ، از روزن اشعار ما
پ.ن 1 : بعد از مدت ها....
پ.ن 2 : امتحانا شروع شده ، هیچی درس نخوندم
در پس سوز این خزان بوی تو می دهد جهان گشته ز خاطرات تو هر دو جهان من خزان
سایه نهاده ابر غم بر دل بی ستاره ام روشنی نگاه تو چون مه آسمان نهان
ریخته برگ خنده از لبان خشک مرده ام خش خش زیر پای تو ز گریه های من نشان
خانه ی زاغ ها شده طوسی بی کران من من که سکوت کرده ام به قار قار این و آن
گرفته بغض آسمان ز چشم خیس عاشقان لیک چرا نمی شود ز دیده های من روان
درک من از واژه ی ما چهار فصل سال بود نبود آغوش مرا به گرم کردنت توان
92/9/7
1:00 بامداد
دوش در چشم ترم بغض خیال تو شکست لحظه ای ثانیه ای فاصله از فکر وصال تو شکست
همه ذرات وجودم به تمنای تو گریان گشتند لکن این بینش واهی به مدارای محال تو شکست
تن بیمار حضور آینه وار از تو نمود باری این آینه نیز از عجب سنگ جدال تو شکست
پر واماندگی و با خبر از بی خبری شده ام تا تو برفتی و قرار تو شکست
چون تو سوز منی و آب همی بر اتش ؟! که قوانین ابد حول مدار تو شکست
1392/08/14