بهشت گمشده

دل سرا پرده ی محبت اوست....

بهشت گمشده

دل سرا پرده ی محبت اوست....



بدین سان هرکسی مجبور شد که در زیرآسمان ها ، تنها و از روزی به روز دیگر زندگی کند





طاعون

آلبرکامو

ترجمه ی : رضا سید حسینی

صفحه ی 109





خط خطی هجدهم


ای بی خبر از حال ما ، پرسش کن از احوال ما                  ما نان عشقت خورده ایم ، این نیست حق کار ما

ما و غرور ما و جنگ ،خواهم بکشتن این خدنگ                         بی تو ضمیری نیستم بشنو تو این اقرار ما

این سیل اشک بی امان ،جاری است بیش از هر زمان               پاییز عمر ماست چون ، گفت من و انکار ما

ای یار می خواهم تو را ، با کین تو ، با هر جفا                             فرض و شروطی نیستم امر تو و انجام ما

قاصر کلام و واژه ها از گفتن اندیشه ها                                     در چشم ما کن تو نگه آگه شو از اسرار ما

تسطیر یادت می کنم ، اندر خفا ،با صد حیا                                نقش و نگار خود ببین ، از روزن اشعار ما

 


پ.ن 1 : بعد از مدت ها....

پ.ن 2 : امتحانا شروع شده ، هیچی درس نخوندم







من هنوز با انتخاب عنوان مشکل دارم !



از جهتی می توان گفت که زندگی او نمونه بود.

او در شهر ما و نیز در جاهای دیگر ، از آن مردان نادری بود که جرات ابراز احساسات نیکوی خود را دارند.

کوچکترین احساسی که از خود بروز می داد نشانه ی نیکدلی ها و دلبستگی هایی بود که در روزگار ما کسی جرات ابراز آنها را ندارد.

از اعتراف به اینکه برادرزاده ها و خواهرزاده هایش را -که یگانه خویشان باقیمانده او بودند- دوست می دارد و هر دو سال یکبار برای دیدن آنها به فرانسه می رود سرخ نمی شد.
می گفت که خاطره ی پدر و مادرش -که در جوانی او مرده بودند- هنوز دچار اندوهش می سازد.
تصدیق می کرد که یکی از ناقوس های محله اش را ، که هر روز در ساعت پنج عصر طنین می افکند بیش از همه چیز دوست دارد ، اما با این وجود برای بیان چنین احساسات ساده ای پیدا کردن کوچکترین کلمه ای با هزاران زحمت توام بود...

طاعون
آلبرکامو
ترجمه ی رضا سید حسینی