ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
یک شب
غریب ،
زیر باران ،
تنها ،
به جستجوی تو برخاستم.
بی آنکه بدانم تو کیستی ، اهل کجایی ، چشمانت چه رنگی است ؛
این چه قدرتی است که مرا خستگی ناپذیر می سازد ؟!
تو را شناختم از پیاده آمدنت زیر باران ،
از چتری که بسته بود ،
از بارانی که می بارید ،
تو را شناختم چون برگ ها را لگد نمی کردی ،به سان نوازش درخت ، به سان عشق.
تو را شناختم ار دلهره ی ناگهانی ام ،
از یخ زدن گونه هایم .
تو را می شناسمت ؛
به بارانی که هنوز می بارد ؛
به تنهایی که هنوز ادامه دارد...
من نالایق و سودای تو و خشکی حاصل بر ای گل برو در باغ حریف سرخ ترین شو
هوس کعبه کجا یار کجا و من زندیق برو چون قهر خدا سوز دل و داغ جبین شو
دل مشتاق تپنده نه چو مرده نه چو زنده برو بر صوت غمت همچو طنین شو
تو بتاب ای مه من تابش تو باقی و مانا برو با نور رخت قصّه کن ِ ماه و زمین شو
برو جانا برو با رفتن خود جان ز تنم بر برو گر شاد بُدی باز همین شو
؟/؟/؟
پ.ن : مژده ، از امتحانات سر بلند بیرون اومدم :) ، لکن از نمره 20 خبری نبود (ضمنن اندیشه اسلامی پایین ترین نمره ام بود)
پ.ن 2 : تاریخ این شعر یادم نیست ، کاغذشو زیر تخت پیدا کردم ، بعد از مدت ها...