ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
یک شب
غریب ،
زیر باران ،
تنها ،
به جستجوی تو برخاستم.
بی آنکه بدانم تو کیستی ، اهل کجایی ، چشمانت چه رنگی است ؛
این چه قدرتی است که مرا خستگی ناپذیر می سازد ؟!
تو را شناختم از پیاده آمدنت زیر باران ،
از چتری که بسته بود ،
از بارانی که می بارید ،
تو را شناختم چون برگ ها را لگد نمی کردی ،به سان نوازش درخت ، به سان عشق.
تو را شناختم ار دلهره ی ناگهانی ام ،
از یخ زدن گونه هایم .
تو را می شناسمت ؛
به بارانی که هنوز می بارد ؛
به تنهایی که هنوز ادامه دارد...
وقتی محمد شعر نو میگوید !
2 سال پیش نوشته شده...