نگاهت،
رنج عظیمی است،
وقتی بیادم میآورم که چه چیزهای فراوانی را هنوز به تو، نگفتهام...!
آنتوان سنت اگزوپری
پ.ن : دوس دارم روزی شونصد بار برم کتاب فروشیای انقلابو گز کنم ، بعد که خسته شدم بیام کتابفروشیای هفت تیر
پ.ن 2 : آفرین به نشر چشمه
پ.ن 3 : دوباره سیگار ، اَه
پ.ن 4: لعنت به عدس پلو و هرکی می پزه و می خوره !
Man suche nur nichts hinter den Phanomenen: sie selbst sind die Lehre !
Goethe
نباید پشتِ پدیده ها را جستجو کنیم؛ خود آنها همان آموزه و درس هستند !
گوته
رفتن آدمها چه قدر سخت است .. تا آخرین لحظه هم باور نمیکنی که
داری از دستشان میدهی !
کفشهای آبنباتی
ژوان هریس
بین که غمت چگونه ، دردم فزون نموده از این دل شکسته ، شادی برون نموده
دوری و رنج آن را ، صدها هزار لعنت عشقت مرا شهیر ِ شهر ِ جنون نموده
صد حیف کام تلخم ، شیرین نشد ز شیرین پس ، که مرا فرهاد ِ این بیستون نموده ؟
دیده ی خشک من را ، خون آبه ای نیاز است گریـــه مرا رسوای چندین قرون نموده
سنگینی نگاه ِ این خلق کم عنایت قامت استوارم ، چون دال و نون نموده
جان را گنه چه باشد ، با یک نگه به سستی این لا ابالی ِ دل ، جان سرنگون نموده
هرچند از هوس ها ، دور است این نیازم
اما نیاز ِنازل ، این عشق ، دون نموده
پ.ن : به وضوح ذهن آشفته ام توی شعر معلومه
پ.ن 2 : می توان با دو دو تا چهار تا استدلال کرد ، اما ، ناتانائیل ، همه کس نمی تواند به خوبی محاسبه کند (آندره ژید-مائده های زمینی-ترجمه ی مهستی بحرینی-صفحه ی 42)
پ.ن 3 : پانویس شماره ی 2 را ، برای اولین بار که خواندم ، خودم را بخشیدم