چشم بر کوچه ی پر از درخت توت خواهم دوخت
مثل پروانه ی کلیشه ای شعر های حافظ ، مثل آتشی که در باغ از فرط شوق روشن کردم ،
بی وقفه ، خواهم سوخت
روز و شب ،دم به دم ،خواب یا بیدار
بوی تو را می جویم
دست خودم نیست
به اشتباه
گاهی
گلهای رازقی ایوان را می بویم
چشمان تو را می کشم در شعرم
گاهی انتظار
راهی می شوم هر دو شنبه
پای پیاده ، سوی میعادگاه ، آری ، خیلی ساده
می روم به دیارم با قطار
در ایستگاه های بین راه
با یک سیگار
یاد تو می کنم
تو هم مرا به خاطر بسپار
قول داده بودی ! مگر نه
مرا یاد آر
مردی با یک نام و هزاران شخصیت مستعار
نیمه شب های تابستانی ،که همه در خوابند ، حتی تو خودت
من در رویای توام
در تاریکی پر پیچ و خم روشن گون
تو را می بینم
یادش به خیر
زیر همین آسمان دستهای تو در دستم
قدم زنان ، دوتایی
گفتی همیشه کنارت می مانم
سر بر سینه ات می گذارم
یادش به خیر
هنوز ، محو چشمهای تو هستم
زیر قولت زدی اما
همچنان عاشقت هستم
پ.ن : روزگاری از شعر نو خوشم نمی آمد ، اما حالا آلوده اش گشتم :)