خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغلپیشه، بهانه اش نشنیـدن بود
چه سرنوشـت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود
درمیان من و این دشمن جان جنگ شده قلب من با سپه عشق تو هم سنگ شده
شحنه ی عاصی دل ، داده به تو خانه ی دل مهر تو در دل من صاحب اورنگ شده
کنم هیهات فراموش ، غم قصه ی تو جوهر یاد تو دیری است که پر رنگ شده
نیست جز وصل تو در خاطر من چیز دگر سوز من ناله ی من خوش ز نی و چنگ شده
شهر ویرانه ی دل ، وای به کاشانه ی دل چه بگویم که دلم برای تو تنگ شده
1/1/93
تب ریز
پ.ن : دیروز یکی از عزیزترینامو از دست دادم ، روح عمه جان شاد...
منتی برگردنم بنهاده یار کرده ما را با نگاهش بی قرار
پلک چون برهم زند صبرم رود ماه شب را چون ببینم در حصار
چشم او چون تر شود بیچاره من گم کند خورشید من ابر بهار
این چه تشبیهی است بر یارم کنم ؟ ماه و خورشید از عیون اش شرمسار
از بزرگی حبیبم بس همین او مثال کوکب و من چون غبار
گر سر کین دارد او با طالب اش می دهم در راه او دار و ندار
یک شب
غریب ،
زیر باران ،
تنها ،
به جستجوی تو برخاستم.
بی آنکه بدانم تو کیستی ، اهل کجایی ، چشمانت چه رنگی است ؛
این چه قدرتی است که مرا خستگی ناپذیر می سازد ؟!
تو را شناختم از پیاده آمدنت زیر باران ،
از چتری که بسته بود ،
از بارانی که می بارید ،
تو را شناختم چون برگ ها را لگد نمی کردی ،به سان نوازش درخت ، به سان عشق.
تو را شناختم ار دلهره ی ناگهانی ام ،
از یخ زدن گونه هایم .
تو را می شناسمت ؛
به بارانی که هنوز می بارد ؛
به تنهایی که هنوز ادامه دارد...
من نالایق و سودای تو و خشکی حاصل بر ای گل برو در باغ حریف سرخ ترین شو
هوس کعبه کجا یار کجا و من زندیق برو چون قهر خدا سوز دل و داغ جبین شو
دل مشتاق تپنده نه چو مرده نه چو زنده برو بر صوت غمت همچو طنین شو
تو بتاب ای مه من تابش تو باقی و مانا برو با نور رخت قصّه کن ِ ماه و زمین شو
برو جانا برو با رفتن خود جان ز تنم بر برو گر شاد بُدی باز همین شو
؟/؟/؟
پ.ن : مژده ، از امتحانات سر بلند بیرون اومدم :) ، لکن از نمره 20 خبری نبود (ضمنن اندیشه اسلامی پایین ترین نمره ام بود)
پ.ن 2 : تاریخ این شعر یادم نیست ، کاغذشو زیر تخت پیدا کردم ، بعد از مدت ها...