بهشت گمشده

دل سرا پرده ی محبت اوست....

بهشت گمشده

دل سرا پرده ی محبت اوست....

نویسنده‎






وکیل ها، دکترها، لوله کش ها، پول مال اینهاست.

نویسنده ها ؟

نویسنده ها گرسنگی می کشند.

نویسنده ها خود کشی می کنند.

نویسنده ها دیوانه می شوند !



                                  هالیوود - چارلز بوکفسکی





 

سعدی



دوستان عــیب کـنندم کـه چرا دل به تو دادم

بایــد اول به تو گفتن که چـنین خوب چـرایی












مقدمه ی سفر نامه ناصر خسرو



چنین گوید ابومعین الدین ناصر خسرو القبادینی المروزی تاب الله عنه که من مردی دبیرپیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی ، و به کارهای دیوانی مشغول بودم و مدتی در آن شغل مباشرت نموده در میان اقران شهرتی یافته بودم .در ربیع الآخبر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه که امیرخراسان ابوسلیمان جعفری بیک داودبن مکاییل بن سلجوق بود از مرو برفتم که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند.به گوشه ای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد . چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می خواند .مرا شعری برخوان .هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد .آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد .پس از آن جا به جوزجانان شدم وقرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی .پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم . شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند ، اگر به هوش باشی بهتر .من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند .جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد ، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد ، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید . گفتم که من این را از کجا آرم . گفت جوینده یابنده باشد ، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت .


                                       سفرنامه ی ناصر خسرو - مقدمه









من گمان می کردم (فقط) !


من گمان می کردم ،

دوستی ،

همچون سروی سبز ،

چار فصلش همه آراستگی است !

من چه می دانستم......


                                                                     حمید مصدق



پ.ن : نقل این کلام از حمید مصدق بی مناسبت نیست ، از این موقع سال ، سالهاست ، متنفرم





لعنت به خیابان انقلاب

ازش می پرسم سختت نیست نقاشیاتو می فروشی ؟ یه پک به سیگارش زده ، یکی از نقاشیاشو نشونم داده ، می گه اسمش "خلوتگاه مشروعه" یا به قول شما ازدواج موقت ! حتی نمی دونم کی کشیدمش...

خودم نمی دونم این نقاشیا رو کی می کشم ، چرا می کشم ، چطور می شکم !

اینو گفت و سرش رو انداخت و ادامه داد کشیدنو....


پ.ن 1 : این احوال مردیه که توی خیابون انقلاب نقاشی هاشو می فروشه ! با یه ظاهر ژولیده ، با یه سیگار همیشه روشن.

پ.ن 2 : منو بابت تیترهای مستهجن ببخشید

پ.ن 3 : امروز مسیر انقلاب تا چهارراه ولیعصر رو دوبار پیاده گز کردم ( 18 دفعه ی دیگه هم ظرفیت داشتم )




خط خطی نهم / xaoc وجود من


یکدم از یاد تو غافل نشده ام چندی است                   بوسه ات شفای چو من آرزومندی است

بوی باران نیز یاد تو کند زنده و حال                                  اشک آسمان نیز برایم دردی است

پرده ی فغان عاشق نیست جز درد وفا                 شنو که ضجه های کمانچه گویای پندی است

تیغ بر قلب و نوای خوش یا محبوبم                            نشانه ی عنایت ز حضرت خداوندی است

تاب زلف یار ، گرد ، بر نای غمین                                       حکم عدم از روز ازل با کمندی است

عجل معجّل و  کاسه ی زهر و حسرت وداع               در کام مشتاق شیرین تر از هر قندی است





پ.ن : !

سعدی



رنجوری را گفتند دلت چه می خواهد ؟


گفت: آن که دلم چیزی نخواهد....


                                                              

                                                                             گلستان سعدی