وکیل ها، دکترها، لوله کش ها، پول مال اینهاست.
نویسنده ها ؟
نویسنده ها گرسنگی می کشند.
نویسنده ها خود کشی می کنند.
نویسنده ها دیوانه می شوند !
هالیوود - چارلز بوکفسکی
چنین گوید ابومعین الدین ناصر خسرو القبادینی المروزی تاب الله عنه که من مردی دبیرپیشه بودم و از جمله متصرفان در اموال و اعمال سلطانی ، و به کارهای دیوانی مشغول بودم و مدتی در آن شغل مباشرت نموده در میان اقران شهرتی یافته بودم .در ربیع الآخبر سنه سبع و ثلثین و اربعمایه که امیرخراسان ابوسلیمان جعفری بیک داودبن مکاییل بن سلجوق بود از مرو برفتم که هر حاجت که در آن روز خواهند باری تعالی و تقدس روا کند.به گوشه ای رفتم و دو رکعت نماز بکردم و حاجت خواستم تا خدای تعالی و تبارک مرا توانگری دهد . چون به نزدیک یاران و اصحاب آمدم یکی از ایشان شعری پارسی می خواند .مرا شعری برخوان .هنوز بدو نداده بودم که او همان شعر بعینه آغاز کرد .آن حال به فال نیک گرفتم و با خود گفتم خدای تبارک و تعالی حاجت مرا روا کرد .پس از آن جا به جوزجانان شدم وقرب یک ماه ببودم و شراب پیوسته خوردمی .پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید که قولوا الحق و لو علی انفسکم . شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چند خواهی خوردن از این شراب که خرد از مردم زایل کند ، اگر به هوش باشی بهتر .من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا کم کند .جواب داد که بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد ، حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را بیهوشی رهنمون باشد ، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را به افزاید . گفتم که من این را از کجا آرم . گفت جوینده یابنده باشد ، و پس سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت .
من گمان می کردم ،
دوستی ،
همچون سروی سبز ،
چار فصلش همه آراستگی است !
من چه می دانستم......
حمید مصدق
پ.ن : نقل این کلام از حمید مصدق بی مناسبت نیست ، از این موقع سال ، سالهاست ، متنفرم
ازش می پرسم سختت نیست نقاشیاتو می فروشی ؟ یه پک به سیگارش زده ، یکی از نقاشیاشو نشونم داده ، می گه اسمش "خلوتگاه مشروعه" یا به قول شما ازدواج موقت ! حتی نمی دونم کی کشیدمش...
خودم نمی دونم این نقاشیا رو کی می کشم ، چرا می کشم ، چطور می شکم !
اینو گفت و سرش رو انداخت و ادامه داد کشیدنو....
پ.ن 1 : این احوال مردیه که توی خیابون انقلاب نقاشی هاشو می فروشه ! با یه ظاهر ژولیده ، با یه سیگار همیشه روشن.
پ.ن 2 : منو بابت تیترهای مستهجن ببخشید
پ.ن 3 : امروز مسیر انقلاب تا چهارراه ولیعصر رو دوبار پیاده گز کردم ( 18 دفعه ی دیگه هم ظرفیت داشتم )
یکدم از یاد تو غافل نشده ام چندی است بوسه ات شفای چو من آرزومندی است
بوی باران نیز یاد تو کند زنده و حال اشک آسمان نیز برایم دردی است
پرده ی فغان عاشق نیست جز درد وفا شنو که ضجه های کمانچه گویای پندی است
تیغ بر قلب و نوای خوش یا محبوبم نشانه ی عنایت ز حضرت خداوندی است
تاب زلف یار ، گرد ، بر نای غمین حکم عدم از روز ازل با کمندی است
عجل معجّل و کاسه ی زهر و حسرت وداع در کام مشتاق شیرین تر از هر قندی است
پ.ن : !