من را و لعل نابت ، بوده است گفتگویی می میرم از خمارش گر چاره ای نجویی
دُردی است زهر آلود قعر پیاله هایت مشتاق آن دو چشمم تا فاش خود بگویی
محصور ِ هایِ آهِ عاشق شود ستمکار قول وفا چو دادی باید که ره بپویی
تا ثقل ِ روز ِ محشر درگیر نهی لای ام تا از دلیل فعلت بر عادلان بگویی
روزی که تو بفهمی ، حدّ و حساب حُـــبّم تو می روی به برزخ ، من هم روم به سویی
1392/2/22
23:30
پ.ن : این وبلاگ کم کم داره جای کاغذ های کاهی چرک نویسم رو می گیره
پ.ن2 : دنبال مخاطب نباشید ، هر چند که شعر گفتن و رنج کشیدن لازم و ملزوم همدیگه هستن !
پ.ن 3 : هر کس خوند می تونه یک اسم برای این شعر پیشنهاد کنه
گاهی قاب کردن لحظه ها و میخ کردنشان روی دیوار دل ، اثرات مخربی دارد.
عکس را هم که برداری جای عمیــــق میخ همچنان خواهد ماند
پ.ن : پارسال ، همین موقع ها
پ.ن 2 : با یک دوربین فکستنی ! وقتی از زمین خسته ای ، به بهانه ی نگاه به آسمان....
پ.ن 3 : با اقتباس از حرف بزرگی ؛ دیگران راست نگاه کردند ، من کج نگاه کردن را نیز تجربه کردم
گلچهره ، مپرس ، آن نغمه سرا ، از تو چرا جدا شد.......؟!
تا کی ، خدا می دونه !
پ.ن : گلچهره / آلبوم دل شدگان / شجریان
پ.ن 2 : تمام طول مسیر خونه تا دانشگاه - و بالعکس - (مث گرامافون های قدیمی ) همین داستان بود ، سوزنم گیر کرده !
پ.ن 3: امروز پارکینگ طبقاتی مهرآباد نرفتم ، گرم بود.
پ.ن4 : مرد همیشه سر پا می مونه ، بغض هاشو قورت می ده ، بدون آب
پ.ن5 : فعلا فلسفه ی پوچی غالبه و من مغلوب ، ببخشید که منفی می نویسم
پ.ن 5 : تصمیم گرفتم اهنگ وبلاگو تغییر بدم ! شاید mein gott undo richter شاهکاری از bach بزرگ...
پیام دادم و گفتم، بیا خُوشم میدار...
جواب دادی و گفتی:
کهِ من خوشم،...بی تــو!
سعدیِ شیرازی
جانا به نگاهی ز جهان بی خبرم کن، دیوانه ترم کن
سر گشته و شیدا چو نسیم سحرم کن، دیوانه ترم کن
وای ز چشمه دیدارت، وای ز آتش رخسارت
وای ز چشم افسونکارت چسان مدهوشم من
جز حرف محبت چه شنیدی دگر از من که ببستی نظر از من
ترسم که شوی روز و شبی با خبر از من که نیابی اثر از من
در آتشم از سوز دل و داغ جدایی به کجایی
بازا که غم از دل برود چون تو بیایی چو بیایی
شمعی گریانم من، اشکی لرزانم من
آهی سوزانم من چه دیدی که از من رمیدی
بر من نظری کن یا بر سر خاکم گاهی گذری کن
رهی معیری
پ.ن : با صدای همایون شجریان ، مرهمی است این تصنیف...
توی خلا منطقی ، احساسی ِ مطلق دارم زندگی می کنم ،
اگه بشه اسمشو گذاشت زندگی !
ذهنم در عین جامعیتی که داره متلاشی شده.
اعتقاد در عین بی اعتقادی !
عشق در برابر تنفر !
تا ابد فریاد از انسان....
فریــــــــــــــــــــاد
رابرت کاپا
ایتالیا-1944
رانندگان آمبولانس ارتش فرانسه در انتظار تماس
Robert Capa
ITALY-1944
Drivers from the French ambulance corps near the front, waiting to be called.